عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

سفر به زیباییها

خدا را شکر حال هردومون بهتر شد و با همت بابایی مقدمات سفر فراهم شد و با همراهی خانواده همسرم راهی شمال شدیم چون دو روز قبل از عید فطر راه افتادیم خوشبختانه به ترافیک های سنگین این روزها نخوردیم بعد از یک شب اقامت در بندر انزلی به طرف خلخال راه افتادیم واقعا اینکه می گن جاده اسالم به خلخال رویایی ترین جاده ایرانه یک واقعیت محضه هرچه بود همش زیبایی و زیبایی بود البته با رسیدن به خلخال آب و هوای سرد زمستانی را در روزهای تابستان دیدیم امیرعلی هم خدائیش پسر خوبی بود اما بعضی وقتها از تو ماشین موندن کلافه می شد اما در عوض کنار دریا حسابی بهش خوش گذشت چهاردست و پا رو شنها راه می رفت و بلند بلند می خندید از دیدن ا...
12 مرداد 1393

مهمون ناخوانده

تعطیلات تابستانی ما شروع نشده بود که متاسفانه خودم حالم بد شد اینقدر که روز آخر نتونستم بمونم سرکار و مرخصی گرفتم رفتم خونه اینقدر سرم درد می کرد که چشمام قرمز شده بود استراحت هم بهترم نکرد انقدر حالم بد بود که جون نداشتم امیرعلی را بغل کنم تا اینکه از شدت ضعف مجبور شدم برم بیمارستان و سرم بزنم دکتر تشخیص ویروس گوارشی داد روز بعد هم مشکلات گوارشی اومد سراغم اصلا نفهمیدم شبهای قدر چطور گذشت چون اصلا حال نداشتم از جام بلند شم همینکه من کمی بهتر شدم امیرعلی مریض شد ، تب می کرد و اس اسی شد من که بزرگ بود از پا دراومدم ، بمیرم واسه بچم سه بار امیرعلی را بردیم دکتر ، لب به غذا هم نمی زد کلی اب شد بچم خلاصه هفته اول تعطیلات همش به مر...
31 تير 1393

شب زنده داری

نمی دونم چرا دو سه شبه پسرم شبها ساعت 1:30 بیدار میشه و دیگه خوابش نمی ره دلش می خواد بازی کنه حسابی هم سرحاله  و دلش می خواد بازی کنه مثل اینکه صبح شده اصلا هم فکر نمی کنه ما صبح باید بریم سرکار   از طرفی من و بابایی هم ضعف می کنیم بخوابیم منم در جوابش خونه را تاریک تاریک می کنم تا هیچی معلوم نباشه و تو بغلم  قدم می زنیم تا جیگر خوابش بگیره بعد هم اینقدر رو  پاهام تکونش میدم تا بخوابه البته یکشب تا سحر نخوابید ما هم مجبور شدیم سحری بخوریم بعد بخوابیم خدا کنه این تغییر ساعت بیولوژیکی زودتر اصلاح بشه و به روال قبل برگرده ...
22 تير 1393

ورود به 10 ماهگی

این اولین بار است که پسرم وارد 10ماهگی می شود چون تا ماه نهم را یکبار به صورت جنینی هم  تجربه کرده یادش بخیر اون زمان سنش را هفته به هفته حساب می کردم و هر روز برای دیدنش لحظه شماری می کردم اما الان پسرم کنارمونه، شیرین و دوست داشتنی فقط با دیدن عکسهای گذشته است که می فهمم که 9ماهه اون کنارمونه ، داریم بزرگ شدنش را می بینیم داریم باهاش زندگی می کنیم داریم روزبروز عاشقتر میشیم هرروز یک چیز جدید یاد می گیره و باورمون نمیشه هفته پیش نمی تونست اینکارو انجام بده خدایا شکرت پسرم دیگه تو چهاردست و پا رفتن حسابی حرفه ای شده و هرجا اراده کنه سریع می ره یکبار که من و بابایی سرگرم کارهای خودمون بودیم ، دیدیم امیرعلی ...
17 تير 1393

پسرم دیگه آقا شده

در هفته های میانی ماه نهم ،پسر گلم دیگه یاد گرفته چهار دست و پا بره ماشالله در چشم به هم زدنی از یکطرف خونه به طرف دیگه می ره دیگه می تونه از حالت خوابیده به حالت نشسته تغیر وضعیت بده دلش می خواد همه جای خونه سر بزنه خودشم حسابی لذت می بره که می تونه هرجایی بره عاشق حمومه ، برق حموم که روشن میشه جیغ میکشه و دوست داره بره وقتی میره حموم دیگه دلش نمی خواد بیاد بیرون موقع خواب هزار بار حالتش عوض میشه دلش می خواد جاش باز باشه تا حسابی بچرخه می تونه با کمک مبل و میز و دیوار چند ثانیه ای بایسته عاشق بچه ها ست و براشون بال بال می زنه صبحها به سختی ازم جدا میشی دلم برات ریش ریش میشه من: عاشق و منتظر ل...
1 تير 1393

بعد از 8 ماه

8ماه به سرعت گذشت و گل پسرم روز بروز شیرینتر و خوردنی تر میشه بعضی وقتها از شدت دوست داشتن ،دلم می خواد گازش بگیرم اینم کارهای خاله نسترنه ماشالله این روزها هرروز چیز تازه ای یاد می گیره هرروز حرکت جدیدی و یکقدم دیگر به سمت پیشرفت نسبت به غریبه ها واکنش نشون میده ، اگه نشسته باشه تا برم پیشش خودشو خم می کنه تا بیاد بغلم اگه تو بغلم باشه سعی می کنه دستامو کنار بزنه و سرپا وایسه ، از ایستادن به کمک میز یا هرچیز دیگه حسابی لذت می بره ، فکر کنم دلش نمی خواد چهاردست و پا بره و دوست داره زودتر راه بیفته البته هنوز از دندون خبری نیست بعدازظهرها بی جهت بهانه می گیره و من می فهمم که دلش هوای بیرون می خواد. با هم میریم تو حیا...
10 خرداد 1393

تولدم مبارک

امسال تولد من با روز پدر یکی شده بوده و بازار رد و بدل کردن کادو داغ داغ بود من و امیرعلی به بابایی کادو دادیم ، بابایی و امیر علی به من کادو دادن ، من و بابایی هم ب مناسبت تولد امام علی به امیرعلی کادو دادیم کادوی بابایی و امیرعلی   کادو من و امیرعلی به بابایی ...
24 ارديبهشت 1393

پسرم هفت ماهه شد

امیرعلی عزیز ما دیگه وارد هشت ماهگی شده ، یازدهم که بردمش برای قد و وزن ، وضعیتش خیلی خوب نبود قدش که اصلا اضافه نشده بود ، وزنش هم مینمم مقدار را گرفته بود حسابی نگران شدم اصلا تا بعدازظهر حوصله نداشتم و همش تو فکر بودم یعنی من براش کم می ذارم باید شیردهی و غذاهاشو بیشتر کنم . پسر گلم تا حالا فرنی ،سوپ،پوره هویج و سیب زمینی ، کمپوت سیب و شیرخرما را تجربه کرده و خدا را شکر مشکلی نداشته یک نکته : پسرم اصلا فرنی دوست نداشت یکجا خوندم اگر نوزاد فرنی نمی خورد یک برش موز یا مقداری سیب در آن بریزید و من اینکارو کردم و علی جونم با لذت خورد این نکته را گفتم شاید به درد کسی بخوره پسرم دیگه داره یاد میگیره بشینه ، با قلاب کردن ...
24 ارديبهشت 1393

تقدیم به همسر مهربانم

توی این روز عزیز ، تو این سال قشنگ که اولین بار حس پدر بودن را تجربه می کنی توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمناست ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را اینقدر طولانی میکرم که برای بی تو بودن وقتی نمی ماند  تقدیم به تو همسر عزیزم  ، روزت مبارک مـــــــــــــــــــرد که باشی،بار سنگین یک زندگی بر دوشهای همیشه استوارت سنگینی می کند... مـــــــــــــــــــرد که باشی،همیشه از آینده میترسی... مـــــــــــــــــــرد که باشی،همه تو را به چشم دیواری برای تکیه نگاه می کنند،بدون این فکر که شاید خودت هم نیاز به ش...
24 ارديبهشت 1393

از طرف امیرعلی به بابایی

پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟ پسر ميگه : من..! پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟! پسر ميگه : بازم من شيرم... پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!؟ پسر ميگه : بابا تو شيري...! پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا   باباجون خیلی دوستت دارم امیدوارم بتونم پسر خوبی برات باشم ...
22 ارديبهشت 1393