عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

تولد 2ساگی

گل پسر خوشگل و خوش زبونم 2ساله شد بچم بخاطر کرونا نتونستم براش تولد عالی بگیرم ولی دلم نیومد براش تولد نگیرم یک تولد کوچولو خونه مامان جون پایینی گرفتیم
3 خرداد 1399

کرونا ویروس ناخوانده

5 ماهه که درگیر یک ویروس جهانی هستیم و همه در خانه ها قرنطینه شدن مدرسه ها تعطیل پارکها تعطیل بچه ها همه در خونه خیلی سعی کردیم که بهشون خوش بگذره هرکاری اجازه داشته باشن شبکه پویایی که کلا قفل بود از قفل خارج شد و آپارات هم به لیست موارد دلخواه بچه ها اضافه شد و خودشون هر فیلم یا کارتونی بخوان آنلاین تماشا میکنن خداراشکر ارتباطشون با هم خیلی خوبه و همدیگر را خیلی دوست دارن           """" چشم بد دور البته خب دعوا هم میکنن امیرعلی دلش نمیخود هیچ چیز خراب بشه و امیرپویان هم پررو امیرپویان هم خیلی جیگره بسیار بسیار  عالی حرف میزنه کامل و بدون نقص فقط...
3 خرداد 1399

شروع یک دنیای جدید

نور دیدگانم.....بزرگ شدی....مرد شدی.... عاشقتم و هیچ عشقی به پاکی و زلالی عشق به فرزند نیست!!!  ممنونم که همه زندگی منی ، مرسی که دارم با تو بزرگ میشم،لذت میبرم،عشق میکنم......     جان دلم.....جانان من ..... پسر عزیز و دوست داشتنی من ..... 6 ساله که نور چشمان من شدی و با وجودت شیرینی زندگی رو چشیدم ، شاد بودم ، مادر بودم ، عاشقانه دوستت دارم نازنین فرزندم...به وجودت افتخار میکنم و هزاران بار خدای مهربون رو برای هدیه بزرگی مثل تو شاکر هستم..... مرسی که شدی همه وجودم امروز به بدرقه ات آمدم تا دوران جدیدی از زندگی را آغاز کنی اما چرا اشک امانم نمیداد چطور در مراحل دیگر و سختتر همراهی کنم ...
31 شهريور 1398

دل نوشته برای خودم

خدارا شکر بچه ها روز بروز شیرینتر و خوردنی تر میشن چند روز پیش فیلمهای بچگی امیرعلی را می دیدیم  تعجب کردم که چطور گذاشتم امیرعلی به این سن برسه و تا حالا نخوردمش خیلی جیگر و خوردنی و تپل بوده الان هم جیگر منه ولی خیلی لاغره ، پیراهن مشکی که 3سال پیش محرم براش خریدم هنوز می پوشه 🙄 امیرپویان هم خیلی با نمکه هرجا بریم همه عاشقش میشن بسکه خوش اخلاقه و به همه لبخند میزنه موفرفری من خیلی هم جسور و بی باکه ، برعکس امیرعلی که چقدر محتاط و دور اندیش امیرعلی همش حرص اونو میخوره اگر کمی از ما دور بشه اگه با غریبه ارتباط برقرار کنه ولی پویان گوشش به این حرفها بدهکار نیست😜 ولی عاشق علیه (به قول خودش) علی علی از دهنش نمی افته اما من ...
17 شهريور 1398

اولین مشهد

به لطف خدا ، شرایطی مهیا شد که بعد از سه سال به زیارت امام رضا بریم این اولین مشهد پویان کوچولو بود هرچند بخاطر شرایط روحی بدی که من و بابایی ( بخاطر شوکی که بهمون وارد شده بود ) داشتیم زیاد بهم خوش نگذشت اما بهرحال امیرپویان هم مشهدی شد  ولی چقدر سخت بود دو تا بچه شدیدا وابسته ، امیرعلی که یجور امیر پویان که همه جور   انشالله که نظر لطف امام رضا همواره شامل حال ما باشد
12 مرداد 1398

یکسال به زودی زود گذشت

واقعا درسته که بچه دوم راحتتر بزرگ میشه اصلا نفهمیدم چطور گل گلی یکساله شد ، خیلی ماهه خیلی خوش اخلاقه خیلی خوش خنده است ، خیلی جیگره بخاطر ماه رمضون نتونستم براش تولد بگیرم ولی یک تولد مختصر خونه مادر گرفتیم همه عشقها هم که اونجا بودن😍     ولی بچم هیچی از تولد نفهمید به نام امیرپویان و به کام امیرعلی و آیلین و بقیه امیرعلی و آیلین سر بریدن کیک و فوت کردن شمعها دعوا داشتن 🤭😋😋😋  امیرپویان هم که هیچ .........  
12 مرداد 1398

گلهای من

خداراشکر که امیرعلی هست خداراشکر که رابطه اش با داداشی خوبه ، خداراشکر وقتی من خسته و کوفته از سرکار برمی گردم هیچ توقعی از من نداره تا من چند دقیقه ای دراز بکشم خداراشکر با امیرپویان بازی می کنه و حواسش بهش هست اگر امیرپویان جای سختی بره مثلا کنار مبل ، کلی سر من داد میزنه مامان بیا بچه را نجات بده امیرپویان هم که عاشق امیرعلی است نگاش می کنه ضعف می کنه ولی به نظرم زبل تر از امیرعلی است ، دیروز باباجون واسه امیرعلی آبنبات چوبی خرید امیرپویان به زور می خواست ازش بگیره باباجون هنوز هم که یادش می افته کلی میخنده دستم خیلی درد میکنه به سختی می تونم بغلش کنم خداراشکر بابایی صبحها میبرش خونه باباجون و من مجبور نیستم دو تا بچه را با کلی وسی...
11 ارديبهشت 1398

اولین ها

اولین بار که یاد گرفت با سینه خیز بره تو 7ماهگی بود اولین بار که پسرم یاد گرفت چهار دست و پا بره در اواسط 9 ماهگی بود اولین و دومین مروارد دهنش تو 8 ماهگی دراومد تو 9 ماهگی قشنگ یاد گرفته با کمک میز و صندلی و هرچیزی جلو راهش باشه بایسته ،j تو 11 ماهگی یاد گرفته چند ثانیه ای بایسته
26 اسفند 1397

شروع کار

امروز 1 اسفند 97 است 9 ماه از شروع مرخصیم گذشت و دیگه باید برگردم سرکار یک هفته است که  با امیرعلی تمرین شبها زود خوابیدن و صبحها زود بیدار شدن داریم خداراشکر که باهام همراهی کرده خداراشکر هم که مهد ورزشی که میره خیلی دوست داره و با خوشحالی میره فقط بردن امیرپویان صبحها خیلی سخته ، هوا دوباره سرد شده و عادت بدی داره تا تکونش میدم بیدار میشه مامان جون باز هم زحمت نگهداری امیرپویان را متقبل شده باباجون هم زحمت آوردن امیرعلی خدا کنه مامان جون و باباجون همیشه سالم و سلامت و شاداب باشن که اینهمه برای ما زحمت می کشن امروز روز اوله و من زیاد کاری ندارم می تونم مطلب بروز کنم ، خیلی استرس دارم این همه کار مسئولیت دغدغه خدا کنه بتون...
1 اسفند 1397