عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

بعد از مدتها

اینقدر این چند وقته خونه و محل کارم ، سرم شلوغ بود که اصلا نمی تونستم بیام و مطلب جدید بذارم اما در عوض پسرم حسابی بزرگ شد و شیطون ماشالله خیلی حرف گوش کنه و هرچی بهش می گم ، میفهمه تمام  شکلهای روی مکعب آموزشی را بلده ، حتی اگر روی وجه های دیگه باشه ، پیداشون می کنه ، عاشق کتابه و هر جا کتاب ببینه میاره و اشاره می کنه براش بخونیم مامان ، بابا، توپ، گل را قشنگ تلفظ می کنه ، تازگیها یاد گرفته بگو اتو ، اینقدر لباشو غنچه می کنه و می گه که دلم می خواد لبهاشو گاز بگیرم ، دیروز برای اولین بار یاد گرفت بگه آیلین ، البته زبون خودش آلی ماشین بابا را می شناسه و هرجا تو خیابون پراید نقره ای بیبنه با دست اشاره می کنه و می گه:  ...
27 بهمن 1393

رفتن به آرایشگاه

دیگه موهای گل پسرم خیلی بلند شده بود ، با اینکه بهش میومد اما خب مجبور شدیم بریم کوتاهشون کنیم ایندفعه به کمک آدرسی که مامان رادین جون دادن، رفتیم سالن رنگین کمان که مخصوص کودکان بود اینقدر اسباب بازی و وسایل سرگرم کننده اونجا بود که برخلاف دفعه های قبل ، خدا را شکر پسرم یه ذره هم گریه نکرد آقای آرایشگر خیلی خوشش اومد که امیرعلی اصلا گریه نکرد من که وقتی با این لباسها می دیدمش و ارامشش را ، چند بار می خواستم برم بخورمش دلم داشت واسش غش می کرد وقتی کار تموم شد حسابی تو بغلم فشارش دادم و به عنوان جایزه براش یک کتاب دیگه خریدیم موقع قدم زدن تو خیابون یکی از شیرین ترین لحظات بود اون لحظه ای که همیشه آرزو داشتم من...
25 آذر 1393

دومین محرم

امسال دومین سالی است که پسرم ماه محرم را درک می کنه خدا راشکر که یک سینه زن به سینه زنای امام حسین اضافه شده تو مراسم شیرخوارگان چون خیلی شلوغ بود ، خیلی اذیت کردو همش نق می زد اما بعدش که رفتیم  دیدن دسته های عزاداری از دیدن  چلچراغ و علامت ها متعجب شده بود اینها هم تصاویر شرکت در عزاداری سنتی روستای پدری           ...
27 آبان 1393

پسرم غیرتی شده

خیلی وقت نیومده بودم اما حالا کلی حرف دارم پسرم دیگه 13ماهش پر شده ، کاملا در راه رفتن حرفه ای شده ، از صبح که بیدار میشه و از تخت میاد پایین راه میره  تا شب که می خواد بخوابه ماشالله از اینهمه انرژی همچنان با اسباب بازیهاش خودشو سرگرم می کنه ، به منم حسابی کمک می کنه ، جارو نپتون تو خونه می کشه حتی زیر فرشها و موکتها اگه بهش بگم وسایلت را جمع کن بذار تو کشو، قشنگ گوش میده ، ظرفهای کابینت را بیرون می ریزیه و قتی بهش می گم بذار سرجاش ، انجام میده اگه من تو آشپزخونه مشغول کار باشم، اصرار می کنه که بذارمش رو کابینت ، وقتی رو کابینت میشینه با دقت به کارهای من دقت می کنه منم سعی می کنم کارهایی که انجام میدم براش توضیح بدم...
27 آبان 1393

تولد امیرعلی با تم باب اسفنجی

  به به جشن تولد ، جشن تولد امیر علی جون هرچند با تاخیر ، روز جمعه برگزار شد کار ها خیلی زیاد بود اما خدا را شکر مامان جونا، خاله جونی ها و زن عمو، همشون به من کمک کردن تا یک جشن خوشگل واسه گل پسرم بگیریم   سعی کردم همه چیزو با تم باب اسفنجی هماهنگ کنم ، حتی لباس هم براش سفارش دادم دو تایی با آیلین لباس باب اسفنجی پوشیدن   همه بچه ها خوشحال بودن و حسابی بهشون خوش می گذشت ،البته امیرعلی خیلی سرحال نبود و چندین بار گریه کرد ، عادت بدی داره که تو شلوغی ها ، وای نمیسه     اینم میز پذیرایی عصرونه       ای...
28 مهر 1393

گل پسرم یکساله شد

  به لطف خدای مهربون گل پسرم یکساله شد چه قدر زود گذشت اما چقدر شیرین چقدر زیبا چقدر لذت بخش خدا را هزاربار شکر به خاطر این فرشته ای که به ما عطا کرد چقدر لذت بخش بود مرحله به مرحله شاهد رشدش بودیم منتظر بودیم تا برای اولین بار بخنده ، ذوق می کردیم  که دستشو به طرف یک چیز دراز کنه ، کیف می کردیم وقتی انگشتتو می ذاشت تو دهنش ،عشق می کردیم وقتی می دیدیم می تونه رو شکم بچرخه ، منتظر بودیم تا بتونه چیزی بجز شیر بخوره ، بشینه ، چهاردست و پا بره و ..... گل پسرم یکساله شد و همه هنرها را یکجا رو کرد دو تا مرواردید زیبا تو دهنش سبز شد (خدا را شکر تب و ... نداشت) یاد گرفت 4-5 قدمی راه بره و مامان مامان کنه ...
14 مهر 1393

عکسهای آتلیه و تصمیم برای برگزاری تولد

به هر زوری بود تونستم عکسهای تولدشو از آتلیه بگیرم البته با کیفیت خیلی پایین ولی باز هم خوبه در مورد تولد هم تصمیم گرفتم انشالله و به امیدخدا تولد را بعد از مراسم چهلم بگیرم برای پسرم ***************** تقریبا 7 روز مونده به تولد یکسالگیت دیگه بیشتر از چند ثانیه می ایستی و یکبار تا 2 دقیق وایسادی یک قدم هم برداشتی وقتی می ایستی کلی ذوق می کنی و با لبخند به من نگاه می کنی تا تشویقت کنم هنوز دندونت در نیومده اما فکر کنم نزدیک باشه خیلی ماهی ، وقتی سرحال باشی ساعتها با وسابل خونه و اسباب بازیهات بازی می کنی و اصلا کاری به ما نداری یاد گرفتی در کابینتها را باز کنی و منم مجبور شدم کش بندازم پنجشنبه تولد ...
29 شهريور 1393

شیرین کاریهای جدید

کم کم پسرم داره به یکسالگی نزدیک میشه ، کلی کارهای جدید یاد گرفته دست دستی می کنه ، سینه می زنه ، بهش می گیم نماز بخون ، سجده میره ، خودشو لوس می کنه توپ بازی و ماشین بازی می کنه  اعضای بدنشو می شناسه و وقتی بهش بگم موهاتو کو  پاهاتو کو ، با دست نشون میده   الهی قربونش برم به کارهای اطرافیان با دقت نگاه می کنه و خیلی هاشو تقلید می کنه تمام گوشه کنارهای خونه سرک می کشه حتی لابه لای مبلها که گاها به زور می تونه رد بشه   هنوز از دندون خبری نیست اما همش دستش تو دهنشه   راه هم نمیره  فقط چندثانیه ای می ایسته   این چند وقت که نبودم حسابی درگیر کارهای تولدش بودم ...
23 شهريور 1393

امیرعلی در نمایشگاه کودک

نمایشگاه کودک فرصت خوبی بود برای امیرعلی که هم کلی بچه ببینه هم کلی زرق و برق و اسباب بازی مخصوصا که امیرعلی عاشق ماشین سواریه       اینم پوستر امیرعلی که در نمایشگاه بود اگه بتونم فایل عکسهای آتلیه را بگیرم در ادامه پست می ذارم   در 10 ماهگی پسرم یاد گرفته بای بای کنه ، دست بده ، وقتی نی نای نای براش می خونم خودشو تکون بده ، 10ثانیه هم بدون کمک بایسته ، اما هنوز از دندون خبری نیست عاشق لحظه ای هستم که  از سرکار برمی گردم ،وقتی تو راهرو صداش می کنم با تمام سرعت چهاردست و پا به طرفم می دوه و منم با تمام وجودم می بوسمش   ...
21 مرداد 1393