عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

سفر به کربلا

دعاهایی امیرعلی برآورده شد و ما را با خودش به یک سفر پربرکت برد خیلی دوست داشت بریم کربلا ، همیشه میگفت چرا نمیریم کربلا بالاخره امام حسین ما را هم طلبید خداراشکر سفر خوبی بود سفر با هواپیما که برای امیرعلی پراز هیجان و جذابیت بود مقصد اولمون کاظمین بود به قول امیرعلی  پدر امام رضا باصفا و دلنشین   روز بعد به سامرا رفتیم فضایی کاملا امنیتی اما امن مسیر طولانی بود و امیرعلی که مجبور بود پا به پای ما صبحهای زود بیدار شه، از فرصت استفاده میکرد و تو ماشین میخواهید خداراشکر کردیم که مسیر زمینی نرفتیم وگرنه بچم کلافه می شد  خوب بود که براش اسباب بازی برده بودم و حسابی باهاشون سرگرم بود ، خداراشکر...
20 ارديبهشت 1396

سال نو مبارک

سال 95 با همه بدیهاش گذشت واقعا سال بدی بود انشالله سال 96 سال خوبی برای همه سال بهتری باشد امسال که بابایی نیمه اول را استراحت بود ، تعطیلات هم از 26 شروع شده ما هم 27 اسفند راه افتادیم خدایی خیلی خوش گذشت تجربه سفر به قشم ، تجربه قایق سواری ، سفر دریایی با ماشین چیدن هفت سین کنار ساحل امیرعلی هم حسابی بهش خوش گذشت چون عاشق آب بازی و شن بازیه ، فقط از قایق سواری روی موجها خیلی ترسید  راستش منم ترسیدم چه برسه به امیرعلی فقط تو ماشین خیلی منو اذیت می کرد ، اصلا نمیرفت عقب بشینه ، شانس آوردیم خرس پو را نبردیم   ...
14 فروردين 1396

سفرنامه مشهد

میون اینهمه مشغله و دلواپسی ، خدا توفیق داد بتونیم به زیارت امام امام رضا نائل بشیم تا دلی سبک کنیم و غباری بشوئیم خدا راشکر دومین سفری بود که به همراه هدیه الهی به مشهد می رفتیم  پسرم هم همچون ما ،متحیر و مبهوت اینهمه زیبایی و نور بود واسه خودش حسابی کیف می کرد از اینطرف به اونطرف می دوید واسه ما مهر نماز می آورد ،سلام به امام رضا میداد دعا می خوند ، با کبوترها بای بای می کرد هرکس هم میدیدش یک شکلات بهش میداد ...
15 ارديبهشت 1394
1