رفتن به آرایشگاه
دیگه موهای گل پسرم خیلی بلند شده بود ، با اینکه بهش میومد اما خب مجبور شدیم بریم کوتاهشون کنیم
ایندفعه به کمک آدرسی که مامان رادین جون دادن، رفتیم سالن رنگین کمان که مخصوص کودکان بود اینقدر اسباب بازی و وسایل سرگرم کننده اونجا بود که برخلاف دفعه های قبل ، خدا را شکر پسرم یه ذره هم گریه نکرد
آقای آرایشگر خیلی خوشش اومد که امیرعلی اصلا گریه نکرد
من که وقتی با این لباسها می دیدمش و ارامشش را ، چند بار می خواستم برم بخورمش دلم داشت واسش غش می کرد
وقتی کار تموم شد حسابی تو بغلم فشارش دادم
و به عنوان جایزه براش یک کتاب دیگه خریدیم
موقع قدم زدن تو خیابون یکی از شیرین ترین لحظات بود اون لحظه ای که همیشه آرزو داشتم من و بابایی دست پسر کوچولومون را گرفته بودیم و سه تایی با هم راه می رفتیم
*************************************************************************
پسرم عاشق کتابهاشه با اینکه ما تو خونه یک کتابخونه پر از کتاب داریم وقتی بغلش می کنم فقط کتابهای خودشو برمیداره و میده به من یا بابایی که براش بخونیم
اگه یک بخش از یکی از کتابها را بخونیم ، تشخیص میده و اون کتابو میاره