عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

سفرنامه مشهد

میون اینهمه مشغله و دلواپسی ، خدا توفیق داد بتونیم به زیارت امام امام رضا نائل بشیم تا دلی سبک کنیم و غباری بشوئیم خدا راشکر دومین سفری بود که به همراه هدیه الهی به مشهد می رفتیم  پسرم هم همچون ما ،متحیر و مبهوت اینهمه زیبایی و نور بود واسه خودش حسابی کیف می کرد از اینطرف به اونطرف می دوید واسه ما مهر نماز می آورد ،سلام به امام رضا میداد دعا می خوند ، با کبوترها بای بای می کرد هرکس هم میدیدش یک شکلات بهش میداد ...
15 ارديبهشت 1394

بهانه گیری و تجربه حضور در مهد

از وقتی مریض شدی، فوق العاده بهانه گیر شدی ، همش می گی منو بغل کن و راه برو هیچ چیز برای مدت طولانی خوشحالت نمی کنه، زود خسته میشی یک جوراهایی کلافه ای مامان جون را هم کلافه کردی ، تصمیم گرفتم ببرمت مهد امروز اولین روزه، خدا کنه بتونی به محیط عادت کنی فعلا که هرچی زنگ می زنم ، داری گریه می کنی
26 فروردين 1394

واکسن هیجده ماهگی

با اینکه خیلی خیلی از واکسن هیجده ماهگی می ترسیدم خدا را شکر پسرم یک ذره هم اذیت نکرد خداییش سر هیچکدوم از واکسنهاش اذییتم نکرد ، این بار من چهارشنبه را مرخصی گرفتم که پیشش باشم و پنجشنبه و جمعه هم خونه باشم ولی  خدا راشکر نه اصلا تب کرد و نه پاش درد گرفت خدا را شکر دیگه خیالم راحت شد تا 6 سالگی دایره لغات پسرم وسیع شده و ماشالله خیلی شیرین کاری می کنه کلمات جدیدی که میگه بَگیر = بِگیر دادا=داداش پاتیک= پاتریک پاک=پارک تاب تاب علی عمه بالا ، لالا، یالا پلو در جواب اینکه بگم چندسالته ، یکی از انگشتاشو میاره بالا و میگه دو هرکسی را که نام ببرم و بگم دوسش داری می گه:  نه هرچیزی را ک...
24 فروردين 1394

سال نو مبارک

به لطف خدای مهربان یکسال دیگر گذشت و ما وارد سال 94 شدیم انشالله برای همه پر از خوشی و شادمانی باشه عید امسال با وجود امیرعلی ، زیبایی مضاعفی داشت هرچند تا یکساعت قبل از سال تحویل بیدار بود ، ولی ساعت 1 دیگه خوابش برد،2روز اول با هم رفتیم عید دیدنی و امیرعلی  همش چشمش دنبال آجیل بود همین باعث شد بعد از برگشتن از مسافرت یک هفته ، رودل کنه و با سرما خوردگی جمع بشه و حسابی ضعیف بشه بچه م حسابی تب کرد ،2 شب خواب به چشمم نیومد از بس داغ بود ، تبش هم پایین نمی اومد  کلافه بود بهانه گیری می کرد نق می زد منم دیگه نمی دونستم باید چکار کنم . خیلی دلم می سوخت هفته دوم تعطیلات همش به مریضی گذشت و نتونستنیم از کنار هم بودن لذت ...
23 فروردين 1394

امیرعلی و خونه تکونی

ماشالله پسرم آقا شده و حسابی به مامانش کمک می کنه فرش می شوره شیشه پاک می کنه تازه می خواست پرده ها را هم بشوره ، من قبول نکردم ...
16 اسفند 1393

بعد از مدتها

اینقدر این چند وقته خونه و محل کارم ، سرم شلوغ بود که اصلا نمی تونستم بیام و مطلب جدید بذارم اما در عوض پسرم حسابی بزرگ شد و شیطون ماشالله خیلی حرف گوش کنه و هرچی بهش می گم ، میفهمه تمام  شکلهای روی مکعب آموزشی را بلده ، حتی اگر روی وجه های دیگه باشه ، پیداشون می کنه ، عاشق کتابه و هر جا کتاب ببینه میاره و اشاره می کنه براش بخونیم مامان ، بابا، توپ، گل را قشنگ تلفظ می کنه ، تازگیها یاد گرفته بگو اتو ، اینقدر لباشو غنچه می کنه و می گه که دلم می خواد لبهاشو گاز بگیرم ، دیروز برای اولین بار یاد گرفت بگه آیلین ، البته زبون خودش آلی ماشین بابا را می شناسه و هرجا تو خیابون پراید نقره ای بیبنه با دست اشاره می کنه و می گه:  ...
27 بهمن 1393

رفتن به آرایشگاه

دیگه موهای گل پسرم خیلی بلند شده بود ، با اینکه بهش میومد اما خب مجبور شدیم بریم کوتاهشون کنیم ایندفعه به کمک آدرسی که مامان رادین جون دادن، رفتیم سالن رنگین کمان که مخصوص کودکان بود اینقدر اسباب بازی و وسایل سرگرم کننده اونجا بود که برخلاف دفعه های قبل ، خدا را شکر پسرم یه ذره هم گریه نکرد آقای آرایشگر خیلی خوشش اومد که امیرعلی اصلا گریه نکرد من که وقتی با این لباسها می دیدمش و ارامشش را ، چند بار می خواستم برم بخورمش دلم داشت واسش غش می کرد وقتی کار تموم شد حسابی تو بغلم فشارش دادم و به عنوان جایزه براش یک کتاب دیگه خریدیم موقع قدم زدن تو خیابون یکی از شیرین ترین لحظات بود اون لحظه ای که همیشه آرزو داشتم من...
25 آذر 1393

دومین محرم

امسال دومین سالی است که پسرم ماه محرم را درک می کنه خدا راشکر که یک سینه زن به سینه زنای امام حسین اضافه شده تو مراسم شیرخوارگان چون خیلی شلوغ بود ، خیلی اذیت کردو همش نق می زد اما بعدش که رفتیم  دیدن دسته های عزاداری از دیدن  چلچراغ و علامت ها متعجب شده بود اینها هم تصاویر شرکت در عزاداری سنتی روستای پدری           ...
27 آبان 1393