السلام علیک یا علی اصغر
دفتر گل، ورق ورق گوهر بود. از اشک، سرانگشت نگاهم تَر بود. چیزی که به من توان زاری میداد. قنداقة خونـین عــلیاصغــر بــود. این اولین بار است که محرم را جور دیگری حس می کنم این اولین بار است که با شنیدن صدای لالایی ،خوابم نمی گیرد ،چشمانم دلواپس می شود دلم می لرزد و نگاهم ناخودآگاه به سمتی میرود به سمتی که صدای نفس می آید صدای زندگی این روزها نفسم بند می آید وقتی شیر در گلوی طفل شیرخواره ام گیر می کند! بارخدایا حسین (ع )چه کشید وقتی تیر گیر کرد د ر گلوی . . . چه آزمون دشواری و چه روزهای دلخونی ! دیدنت در همه ی راه معما شده است تو ک...
نویسنده :
مامانی
17:51