عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

هفته 29 بارداری

هفته 29 بارداری: کودک در این هفته تقریبا تمام فضای رحم مادر را اشغال می نماید. رشد کودک از این هفته به بعد کمتر از یک سانتیمتر در هفته است. همچنین از این هفته به بعد هفته ای 200 گرم به وزن کودک اضافه می شود. در این هفته غدد فوق کلیوی در کودک شروع به ساخت هورمون های جنسی مثل استروژن می نماید به همین علت به نظرمی رسد که هورمون پرولاکتین که هورمون سازنده شیر در سینه های مادر است در این هفته تحت تاثیر این هورمونها تحریک و ترشح می شود. در این هفته قد کودک حدودا" به 29 سانتیمتر و وزن او به 1250 گرم می رسد. ...
5 مرداد 1392

حرفهایم با پسرم

پسر عزیزم  از امروز تقریبا 70 روز دیگه باید منتظر بمونم تا تو را در آغوش بگیرم برای لحظه ای که بتونم با خیال راحت تو بغلم فشارت بدم له له می زنم  پسرم روزها به سرعت گذشتند و من باورم نمیشه بیشتر از 205 روز را در کنار هم سپری کردیم و تو در عمق وجود من بودی ، روزهایی شیرین و دوست داشتنی روزهایی که شیرینی هاش  ، سختی هایش را از یادم برده ، لذت احساس حرکاتت ، درد دستم را از یادم برده ، (صبحها که از خواب پا میشم از زور درد اصلا نمی تونم دستهامو تکون بدم ، انگشتهامو به سختی تا می کنم ) روزهای شیرینی که یادم میره پاهام اینقدر ورم کرده که خاله محدثه جون، می خنده و می گه پاهات مثل پاهای شرک شده   (جالبه که من بجز پاهام اصلا و...
5 مرداد 1392

اسباب کشی انجام شد

خدا را شکر با همت بابایی و کمک های بی دریغ اطرافیان ، پنجشنبه جمعه موفق شدیم اسباب کشی کنیم و وسایلمون را تا حدودی بچنینیم که در  اینجا از همه تشکر می کنم وای هرچند خداییش همه خیلی به من کمک کردن (اونهم با زبان روزه) ولی خودم هم خیلی خسته شدم شب اول موقع تماشای تلویزیون روی مبل خوابم برد اتفاقی که تا حالا سابقه نداشت   دیشب بعد از مدتها با آرامش و بر از استرس و به هم ریختگی خونه ، راحت خوابیدیم بالاخره از اونهم پله راحت شدم اینجا خونمون طبقه همکفه و بسیار بزرگ ( البته ما خونه خودمون را اجاره دادیم و اینجا خونه پدر شوهرم است )   دست بابایی درد نکنه که به خاطر ما، اینهمه سختی کشید (اونهم تو گرمای ماه رمضون ) &nb...
29 تير 1392

ماه رمضان مبارک

ماه رمضان فرا رسید و متاسفانه امسال به خاطر دونه بهشتی که تو دلم دارم، از توفیق گرفتن روزه معذورم امیدوارم علی جون تو این سه ماه پایانی، خوب تغذیه کنه و حسابی تپل بشه که من و بابایی واسه خوردنش له له می زنیم هر روز عکس بچه های تپل و خوشگل تو گوشیم مرور می کنیم بابایی چند روز پیش اینقدر از یکیشون خوشش اومد که بوسش کرد (البته به نیت علی جون)   بعد از تقریبا 15 روز از تخلیه خونه، ما هنوز درگیریم و موفق نشدیم اسباب کشی کنیم بابایی می خواد همه کارهها را خودش انجام بده و البته به علت ضعف ناشی از روزه و کمبود وقت، خب نمی تونه دیروز وقتی با هم رفتیم اونجا، پودر و تی و دستکش هم بردم و مشغول به کار شدم بابایی همش می گفت بذار خودم تمیز م...
24 تير 1392

اماده شدن برای اسباب کشی

این روزها بابایی خیلی سرش شلوغه باید خونه جدید را برای رفتن، آماده کنه یک سری تعمیرات، رنگ آمیزی ، شستن فرشها ،پرده ها و ... خیلی دلم براش می سوزه  که نمی تونم کمکش کنم و باید همه کارهای را خودش انجام بده بعضی وقتها هم حرصم درمیاد که نباید خیلی کارها را انجام بدم از دیروز شروع کردم به جمع کردن وسایل بابایی وقتی دید رفتم رو چارپایه دنبال کارتن، کلی دعوام کرد می دونم که به خاطر خودم و به خاطر سلامتی علی جون، نگرانه ، از دستش ناراحت نمی شم تا ماه رمضان وقت کمی مونده، کاش بتونیم تا قبل از این ماه، اسباب کشی کنیم از علی جون بگم که کلی دیگه باهم جور شدیم شبها که براش لالایی می خونم احساس می کنم داره تکون می خوره البته تکونهاش ...
12 تير 1392

دیگه مامانی لو رفت

هفته گذشته پر بود از خبرهای خوب اولش عروسی خاله مریم(دختر خاله مامانی ) بود که خیلی خوش گذشت چون  اونطوی که دوست داشتم نمی تونستم برقصم و شادی کنم  این بود که خودمو به دست زدن و جیغ و سوت کشیدن مشغول می کردم   تازه تو بوق بوق بازی بعد از عروسی هم ، به لطف رانندگی بابایی همیشه ماشین دوم بعد از ماشین عروس بودیم  فکر کنم با جیغهای من علی جون یکم ترسید و آروم نشسته بود ، ولی وقتی رسیدیم خونه ، با ورجه وورج کردن ، رضایت خودشو اعلام کرد خبر دوم مربوط به به دنیا آمدن امیرحسین( پسر دختر دادییم) بود ، یک همبازی خوب واسه علی جون هرچند این امیرحسین خان موقع بارداری خیلی خیلی مامانشو اذیت کرده بود ولی خدارا شکر با وزن ن...
10 تير 1392

حرفهای خودمانی

خیلی عصبانی ام نمی دونم چرا بعضی ها به خودشون اجازه می دن تو خصوصی ترین کارهای زندگی دیگران دخالت کنن با اینکه همیشه سعی می کنم کاملا مستقل رفتار کنم  و هیچموقع به خودم اجازه دخالت در کارهای دیگران را نمی دم و سعی می کنم انتقادپذیر باشم نمی دونم چرا بعضی ها، اینقدر راحت در امور دیگران دخالت می کنن   ...
29 خرداد 1392

نوبت دکتر ماه پنجم

دیروز نوبت مراقبت ماه پنجم داشتم ، یکی دو روز بود که احساس می کردم علی جون کمتر تکون می خوره ، دلم نیومد به بابایی بگم اینقدر که با ذوق منتظر سپری شدن این 4 ماه باقیمانده است همش می گه وای من دوست دارم زودتر علی جونو ببینم آخه پس کی به دنیا میاد ولی وقتی رفتم مطب خیلی استرس داشتم تا قتی که صدای قلب نازش را شنیدم هرچند خیلی کوتاه بود این دکترها اینهمه از ما حق ویزیت می گیرن نمی ذارن ما یک چند دقیقه بیشتر صدای قلب عزیزمون را بشنویم تازه بابایی می گفت چرا ضبط نکردی منم بشنوم آخه یکی نیست بگه مگه چند ثانیه بود   خدا را شکر همه چیز روبراه بود دکتر برام آزمایش قند خون و تست نهایی را نوشت که دفعه بعد ببرم جدیدا درد شدیدی در نا...
29 خرداد 1392

یک اتفاق مهم در کشور

به خاطر برگزاری انتخابات ،امروز سومین روزی است که من و علی جون  بابایی را ندیدیم خیلی دلمون واسه بابایی تنگ شده هرچند شبها تا ساعت 2 و 3 به هم اس ام اس می زدیم اما این دلتنگیها را بیشتر می کرد تنها چیزی که آرومم می کنه نگاه کردن به لباسها و وسایل علی جونه علی جون  چند وقتی است که بیشتر حرکت می کنه و با این کارهاش دل منو می بره جدیدا وقتی باهاش حرف می زنم هم واکنش نشون می ده الهی قربونش برم چند روز پیش که به یک مغازه وسایل کمک آموزشی رفتم واسه متین (پسر عموی علی جون) هدیه بخرم ، یک سری 6تایی هم کتاب شعر واسه علی جون خریدم فروشنده بسیار با حوصله و با دقت راجع به همه چیز برام توضیح می داد یک کتاب لالایی هم از طرف خودش هد...
28 خرداد 1392