عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

امیرعلی و باغ وحش

پسر گلم عاشق کتاب و کتابخونیه خیلی علاقه داره براش کتاب بخونیم ، همه کتابهایی که داره ، اگه ازش نکته نکته بپرسیم خوب بلده که تو هر صفحه چه تصویرهایی هست کتابهای نشر اریادانش که کتابهایی مقوایی است و به زودی هم پاره نمیشه ، به همسن های پسرم توصیه می کنم حتما بخرن   برای همین اولین بار که به باغ وحش رفتیم ، کتابهایی که مرتبط با حیوانات بود را با خودم بردم هر حیوونی که قبلا شعرش را براش خونده بودم از رو کتاب هم بهش نشون دادم حسابی هیجان زده و متعجب بودن، البته آیلین بیشتر ذوق می کرد امیر علی فقط نگاه می کرد تجربه جالبی بود پسرم عاشق پارک هم هست ، بیشتر از همه سرسره بازی خودش می تونه پله ها را ...
29 تير 1394

شیرین زبونی

گل پسرم روز بروز شیرینت میشه تو 21 ماهگی است و ماشالله خیلی خوشگل حرف می زنه ، کلی کلمات جدید یاد گرفته مامان جون و بابا جون را اینقدر خوشگل ادا می کنی که همه دلشون ضعف میره آله = خاله ، عمو ، عمه ، دایی، امین، دادا، آنین =آیلین بیا، برو ، بشین، بده، بگیر ، بُخون نَ دَ نَ  - نسترن مامان بریم حموم  پ یاد = پراید اِ آن = احسان اسم خودشم تا حدودی میگه - ادعلی   در واقع اکثر حرفهاشو می تونه به ما حالی کنه
31 خرداد 1394

سفرنامه مشهد

میون اینهمه مشغله و دلواپسی ، خدا توفیق داد بتونیم به زیارت امام امام رضا نائل بشیم تا دلی سبک کنیم و غباری بشوئیم خدا راشکر دومین سفری بود که به همراه هدیه الهی به مشهد می رفتیم  پسرم هم همچون ما ،متحیر و مبهوت اینهمه زیبایی و نور بود واسه خودش حسابی کیف می کرد از اینطرف به اونطرف می دوید واسه ما مهر نماز می آورد ،سلام به امام رضا میداد دعا می خوند ، با کبوترها بای بای می کرد هرکس هم میدیدش یک شکلات بهش میداد ...
15 ارديبهشت 1394

بهانه گیری و تجربه حضور در مهد

از وقتی مریض شدی، فوق العاده بهانه گیر شدی ، همش می گی منو بغل کن و راه برو هیچ چیز برای مدت طولانی خوشحالت نمی کنه، زود خسته میشی یک جوراهایی کلافه ای مامان جون را هم کلافه کردی ، تصمیم گرفتم ببرمت مهد امروز اولین روزه، خدا کنه بتونی به محیط عادت کنی فعلا که هرچی زنگ می زنم ، داری گریه می کنی
26 فروردين 1394

واکسن هیجده ماهگی

با اینکه خیلی خیلی از واکسن هیجده ماهگی می ترسیدم خدا را شکر پسرم یک ذره هم اذیت نکرد خداییش سر هیچکدوم از واکسنهاش اذییتم نکرد ، این بار من چهارشنبه را مرخصی گرفتم که پیشش باشم و پنجشنبه و جمعه هم خونه باشم ولی  خدا راشکر نه اصلا تب کرد و نه پاش درد گرفت خدا را شکر دیگه خیالم راحت شد تا 6 سالگی دایره لغات پسرم وسیع شده و ماشالله خیلی شیرین کاری می کنه کلمات جدیدی که میگه بَگیر = بِگیر دادا=داداش پاتیک= پاتریک پاک=پارک تاب تاب علی عمه بالا ، لالا، یالا پلو در جواب اینکه بگم چندسالته ، یکی از انگشتاشو میاره بالا و میگه دو هرکسی را که نام ببرم و بگم دوسش داری می گه:  نه هرچیزی را ک...
24 فروردين 1394

سال نو مبارک

به لطف خدای مهربان یکسال دیگر گذشت و ما وارد سال 94 شدیم انشالله برای همه پر از خوشی و شادمانی باشه عید امسال با وجود امیرعلی ، زیبایی مضاعفی داشت هرچند تا یکساعت قبل از سال تحویل بیدار بود ، ولی ساعت 1 دیگه خوابش برد،2روز اول با هم رفتیم عید دیدنی و امیرعلی  همش چشمش دنبال آجیل بود همین باعث شد بعد از برگشتن از مسافرت یک هفته ، رودل کنه و با سرما خوردگی جمع بشه و حسابی ضعیف بشه بچه م حسابی تب کرد ،2 شب خواب به چشمم نیومد از بس داغ بود ، تبش هم پایین نمی اومد  کلافه بود بهانه گیری می کرد نق می زد منم دیگه نمی دونستم باید چکار کنم . خیلی دلم می سوخت هفته دوم تعطیلات همش به مریضی گذشت و نتونستنیم از کنار هم بودن لذت ...
23 فروردين 1394