عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

داری اذیتم می کنی

سلام توت فرنگی من با اینکه تو این 6-7 هفته قبل ،هیچ علائمی از علائم بارداری نداشتم و از این بابت خیلی خوشحال بودم چند روزی است حالم خیلی بده صبحها حالت تهوع شدید (که بعضی مواقع از حالت تهوع هم می گذره)، ضعف و بی حالی دیشب اینقدر حالم بد بود که از سرکار که رفتم خوابیدم فقط نماز مغرب و عشا را خوندم دوباره افتادم بیچاره بابایی اینقدر نگران من بود صبح که بلند شدم دیدم شام هم نخورده صبح هم قبل از صبحانه هم بعد از صبحانه حالم بد شد آخه توت فرنگی مامان ، مگه قرار نبود منو اذیت نکنی مامان جون کلی واسم دعا کرده که حالم خوب باشه
13 اسفند 1391

اولین نفراتی که مطلع شدند

از امروز تو وارد هفته نهم زندگیت می شوی دیگه اندازه یک توت فرنگی شده ای وای دلم می خواد بخورمت   دیگه بیشتر از این دلم نیومد عزیزانم را از دونستن این خبر خوب محروم کنم پنجشنبه که رفتم خونه مامانم گفتم می خوام یه خبر خوب بهتون بگم ..... از شنیدنش حسابی خوشحال شدن این حسابی خوشحال شدن که می گم در حد اشک شوق و سجده شکر بود ها خاله جون رفته بود تهران می خواستم به اونم بگم منتظر شدم تا برگرده جمعه وقتی زنگ زد بابایی می گفت بگو دیگه بگو دیگه منم بهش گفتم شما داری خاله میشی خاله جون هم حسابی خوشحال شد دیگه نمی تونست حرف بزنه وای توت فرنگی مامان چقدر واسه همه عزیزی الهی سالم و سلامت به دنیا بیایی   ...
12 اسفند 1391

اولین خرید

دیروز که رفتیم واسه خودمون خرید کنیم من گفتم بابایی باید واسه کنجدم یه چیزی بخری بابایی همش می خندید  فکر کنم هنوز هم باورش نمیشه چندتا مغازه لباس بچه رفتیم وای خدا چه لباسهایی دلم می خواست همشونو می خریدیم ولی فعلا برای شروع یک دست لباس نوزادی واسش خریدیم امیدوارم خوشش بیاد  وای وقتی اومدیم خونه بابایی اینقدر با ذوق نگاه می کرد که اینگار داره اونا را تو تن کنجد می بینه چند باز باز کرد و نگاشون کرد       وای کنجد من ! اصلا نیاز به تشکر نبود  امروز صبح که از خواب بیدار شد حالم خیلی بد بود تا بالاخره کنجد خان اظهار وجود کردند و دل و روده مامانی را ریختن به هم عزیزم ما می دونیم شما ه...
8 اسفند 1391

برای بابایی

اینها را در جایی خواندم و حالا می گذارم برای بابایی که هنوز نیامده عاشقت شده از خیلی چیزها به خاطر تو می گذره غرزدنهای منو با لبخند جواب میده دائم می پرسه کنجدم چطوره خیلی خیلی دوستش دارم ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ پدر که باشی !!! با تمام سختی ها و مشقت های روزگار،با دیدن غم فرزندت می گویی : "نگران نباش ، درست میشود. خیالت تخت ، مــــــــــن پشتت هستم " پدر که باشی ؛ سردت می شود و کت بر شانه ی فرزند می اندازی. چهره ات خشن می شود و دلت دریایی....آرام نمی گیری تا تکه نانی نیاوری پدر که باشی ؛ عصا م...
30 بهمن 1391

خبر اومدن تو

کنجد من سلام هنوز هیچکس بجز من و بابایی نمی دونیم که خدا می خواد یک فرشته کوچولو به ما بده چند جا هم خوندم بهتره تا پایان سه ماهگی کسی از این راز باخبر نباشه خیلی سخته که این رازو تو دلم نگه دارم مخصوصا به خاله جون ، آخه ما با هم همکار هم هستیم اما باید سعی کنم دیروز دکتر سونو و یکسری آزمایشات نوشته انشاءالله جوابشون مشکلی نداشته باشه      ...
28 بهمن 1391

شروع نوشتن

امروز اولین روزی است که برای تو می نویسم می نویسم تا بدانی و بخوانی که چقدر از آمدنت چقدر از بودنت و چقدر از داشتنت خوشحالیم دیروز برای اولین بار جواب آزمایش مثبت شد و من برای اطمینان به مطب دکتر رفتم باورش هم برای من هم برای بابایی سخت بود به چشمهاموم به عدد و رقمها اعتماد نداشتیم اما دکتر تایید کرد که تو هستی الان در هفته پنجم زنگیت هستی در یک زندگی رویانی فکر کنم الان اندازه سر سوزن هستی باورت میشه ولی دوست دارم بهت بگم کنجد بابایی دیشب کلی قربون صدقه ات رفت وای وقتی بیای فکر کنم تو رو بخوره دوستت دارم عزیزم ...
25 بهمن 1391