اماده شدن برای اسباب کشی
این روزها بابایی خیلی سرش شلوغه
باید خونه جدید را برای رفتن، آماده کنه یک سری تعمیرات، رنگ آمیزی ، شستن فرشها ،پرده ها و ...
خیلی دلم براش می سوزه که نمی تونم کمکش کنم و باید همه کارهای را خودش انجام بده
بعضی وقتها هم حرصم درمیاد که نباید خیلی کارها را انجام بدم
از دیروز شروع کردم به جمع کردن وسایل
بابایی وقتی دید رفتم رو چارپایه دنبال کارتن، کلی دعوام کرد
می دونم که به خاطر خودم و به خاطر سلامتی علی جون، نگرانه ، از دستش ناراحت نمی شم
تا ماه رمضان وقت کمی مونده، کاش بتونیم تا قبل از این ماه، اسباب کشی کنیم
از علی جون بگم که کلی دیگه باهم جور شدیم شبها که براش لالایی می خونم احساس می کنم داره تکون می خوره البته تکونهاش هنوز خیلی ملموس نیست
وقتی به بابایی می گم داره تکون می خوره دستشو می ذاره رو شکمم تا حس کنه ولی هنوز نتونسته این موهبت عظیم را درک کنه