اولین خسارت
ماشالله پسر نازم داره شیطون میشه و تو بغل آروم نمی مونه دوست داره همه جا را با دقت ببینه
دیروز که با خودم آوردمش سرکار تو بغلم بود دائم با موس بازی می کرد یکدفعه دست انداخت فنجون چای را انداخت رو زمین و شکست
من تو اون لحظه
امیرعلی :
و حالا مجبور شدم به تلافی خرابکاری دیروز آقازاده، یک فنجون از خونمون بیارم
دیگه بابایی و مامانی باید آماده بشن پسری با توپ بزنه شیشه بشکنه و ...
راستی پسرم از حریره بادوم خوشش اومد، خیلی با ولع و هیجان هم می خوره فکر کنم شیرم دیگه براش کمه چون این ماه هم خوب وزن نگرفته بود
وای چقدر لذت بخشه تو یک ظرف کوچولو چندتا قاشق غذا درست کردن
اگه بابایی خونه باشه، میگه بذار من بهش بدم اینقدر که لذت بخشه
البته باید دستاشو من نگهدارم وگرنه همشو می ریزه رو لباس بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی