دو ماهگیت مبارک
ببخشید که این پست ایتقدر با تاخیر نوشته میشه
اما اتفاقات این چند وقت
توت فرنگی مامان دیگه می تونه بخنده من و باباش هم ضعف می کنیم
پسرکوچولوی من دیگه داره واسه خودش مردی میشه دو ماهه شد و باید برای تلقیح واکسن بره از بس از اینطرف و اونطرف راجع به سختیهاش شنیده بود حسابی می ترسیدم اما امیرعلی جون مثل یک مرد داره آماده میشه واسه رفتن به درمانگاه
حدودا نیم ساعت قبل از رفتن به درمانگاه بهش قطره استامینیفن دادم موقع تزریق فقط یکم گریه کرد و زود خوابید منم خیلی خوشحال شدم ولی امان از دو ساعت بعدش
بچه ام اینقدر گریه کرد که دل سنگ کباب میشد بعد از دادن قطره یکم اروم شد و خوابید شب چون نگران تب کردنش بودم هر یکساعت به یکساعت بیدار می شدم و درجه حرارت بدنش را اندازه می گرفتم
خدا را شکر تا صبح تبش شدید نشد اما برای اطمینان صبح بردمش درمانگاه تا درجه حرارت بدنش را کنترل کنه همه چیز خوب بود بنابراین تصمیم گرفتم تولد دوماهگی اش را با یک شب تاخیر برگزار کنیم وسایل لازم را خریدم تا کیکش را خودم بپزم که البته خیلی هم خوشمزه شد
اینجا هم امیرعلی در حال آماده شدن
اما ظاهرا درد واکسنش شب دوم بیشتر بود اینقدر گریه کرد و جیغ زد که همه مون نگران شدیم هرکس چند دقیقه ای می چرخوندش اما بچه آروم نمی گرفت اینقدر گریه می گرد که شیر هم نمی خورد
این شد که تولد در حالت خواب امیرعلی برگزار شد
این کادوی مامان جونه
این لباس خوشگل هم کادوی خاله نسترن جونه