هنوز هم حالم بده
توت فرنگی مامان سلام
هر روز که می گذرد عشق نزدیک شدن به لحظه ای که بتونم تو رو ببینم ، خوشحالم می کنه
اما تو هرروز شیطون تر از قبل می شی . هنوز تکون خوردنهات را حس نکردم و نمی دونم داری چکار می کنی
نکنه داری با دل و روده من ور می ری که هر روز حالم به هم می خوره اونهم نه یکبار ، 2 دوبار صبح و یکبار شب
شبها اینقدر بی حال و بی جون می افتم که خودم دلم واسه خودم می سوزه ، نمی دونم با وجودیکه چیزی هم نمی تونم بخورم ، اینهمه بالاآوردن دیگه چیه
خودم هم متوجه میشم که چقدر ضعیف شدم
بیچاره بابایی خیلی ناراحته ، هرکاری از دستش بربیاد واسه من انجام میده ، اما هیچکدوم حال منو بهتر نمی کنه
دیشب به بابایی گفتم به نظر تو ، این توت فرنگی قدر منو می دونه
بابایی گفت معلومه که می فهمه مامانی چقدر واسش زحمت کشیده چقدر رنج و سختی کشیده
با خودم گفتم مگه ما قدر پدر مادرهامونو می دونیم
پس ای عزیز من ! بدان که برای اومدن تو به این دنیا من و بابایی روزها و شبهای سختی را گذروندیم چون دوستت داریم و منتظر به آغوش گرفتن توایم
یادت نره