بدون عنوان
وای بازهم امان از تلگرام که نمیذاره خاطرات شیرینم را اینجا ثبت کنم
اینقدر زمان زود میگذره که برخی چیزها کلا یادم میره
پسر گلم روز به روز باهوشتر میشه و واقعا من و بابایی شگفت زده میشیم ، کلی ماشین را می شناسه و هرکدوم را تو خیابون ببینه اسمشو میگه ، جدیدا عاشق ال 90 شده و هرجا میرسه می گه، یک صلوات بفرستین بابام ال 90 بخره و جلب اینکه تا بحال ما تو خونه حرفی از خرید ماشین جدید نزدیم نمیدونم این فکر از کجا به ذهنش رسیده
وای یک روز پشت یک اتوبوس شرکت وحد را نشون داد و گفت ال 90، ما هم شوکه
یکدفعه فهمیدم منظورش آرم مشترکشونه، نزدیک بود شاخ دربیارم
خداراشکر دیگه تو گفتن دستشویی، اذیت نمیکنه و میگه ، ما هم قبل از ماه رمضون فرشهامون را تمیز شستیم انشالله دیگه گل کاری نکنه
عاشق کتاب خوندنه ، اگر روزی 10تا کتاب هم براش بخونم بازهم میره یک کتاب دیگه میاره خیلی هم خوب همه را حفظه
خیلی هم از کتابهاش درس میگیره و به ما هم تذکر میده مثلا اگه شیشه ماشین را بدیم پایین ، سریع میگه شیشه ماشین را بدین بالا ، مگه تو تتاب(کتاب) ننوشت
شبها جدا می خوابونمش ، ولی یکساعتی طول میکشه تا بخوابه ،خداراشکر اگه خوابش ببره ، دیگه بیدار نمیشه اگر هم تشنه بشه بیدار میشه میگه مامان بیا پیش من بخواب ، بذار بابا خودش تنها بخوابه
خیلی خوشگل حرف میزنه و البته خیلی هم حرف نمیزنه فقط به موقع و ضرورت
همچنان بدغذاست و فقط یکسری غذاهای خاص را میخوره ، متاسفانه وضعیت دندونهاش هم بده و دندونپزشک گفت باید درست بشن
فعلا که موندیم چکار کنیم آخه 1.5 ساعت طول میکشه