عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

عاشقانه های تیرماه

1395/4/28 9:32
نویسنده : مامانی
201 بازدید
اشتراک گذاری

تو ماه رمضون حسابی خورد و خوراک امیرعلی بهم ریخت بچم خیلی خوب می خورد ، بدتر شد
نمی دونم چرا اینقدر روز بروز بدغذا تر میشه ، روز میشد که از صبح تا شب فقط چند تا قاشق پلو خورده بود
اصلا نمی دونم عادتهای بد غذایی چطور در بچه ها شکل می گیره
لوبیا را تو خورش یا لوبیا پلو نمی خوره ، خیلی واقعا جالبه

با پایان ماه رمضان و شروع تعطیللات عید، بازار سفر داغ بود و ما هم تصمیم گرفتیم بریم شمال

گل پسرم خوش سفره،  ما را راهی می کنه تا چند روز قبل همش میگفت مامان بریم مسافرت بریم شمال

تو راه هم همش می پرسید مامان چرا نمیریم شمال 

روز اول اصلا نمیرفت تو اب ، از موجها می ترسید به زور با اردکش بردیم تو آب ، اما حسابی از شن بازی لذت برد 

 

 

 

 

روز

روز دوم چقدر از دریا خوشش اومد همش میگفت مامان بریم دریا ، بدوبدو میکرد میرفت تو دریا

خلاصه جنگل و دریا با هم ، خیلی خوش گذشت

یک روز تو جاده داشت یک گاو از خیابون رد میشد بهش گفتم امیرعلی گاوه را ببین ، فوری گفت چرا دست مامانش را نگرفته از خیابون رد میشه

ما همگی غش کردیم از خنده ، آخه همیشه بهش گفته بودیم موقع رد شدن از خیابون باید دستتو بدی به مامانت ، تو ذهنش مونده بود

خیلی حرف گوش کنه ولی یک اشکالی که داره هیجانش کمه به ندرت احساساتش را بروز میده ، تو جمع های شلوغ اذیت میشه ، جاهایی که چندنفر بدو بدو می کنن شلوغ میکنن می پرن بالا پایین ، نمی تونه مثل اونها باشه ، نق میزنه
مثلا تو یک جمع خانوادگی بچه ها و بزرگترها مشغول آب بازی و دادو جیغ بودن ، به جای اینکه اونم بیاد وسط، وایساد به گریه و نق زدن که بابا بیا کنار

نمی دونم برای این اخلاقش چه کنیم ، فکر کنم باید بیشتر بره تو جمع بچه های شلوغ

چندوقت پیش بهم گفت من دوست دارم پیش عمو کمال(برنامه کودک شبکه استانی) منم براش وقت گرفتم و یکروز بردمش اولش کلی ذوق کرد که ما اومدیم شبکه افتاب، اما زمانی که بچه ها به صف شدن که برن استودیو ، شروع کرد به گریه ، نرفت که نرفت

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)