حرفهایم با پسرم
پسر عزیزم از امروز تقریبا 70 روز دیگه باید منتظر بمونم تا تو را در آغوش بگیرم برای لحظه ای که بتونم با خیال راحت تو بغلم فشارت بدم له له می زنم
پسرم روزها به سرعت گذشتند و من باورم نمیشه بیشتر از 205 روز را در کنار هم سپری کردیم و تو در عمق وجود من بودی ، روزهایی شیرین و دوست داشتنی
روزهایی که شیرینی هاش ، سختی هایش را از یادم برده ، لذت احساس حرکاتت ، درد دستم را از یادم برده ، (صبحها که از خواب پا میشم از زور درد اصلا نمی تونم دستهامو تکون بدم ، انگشتهامو به سختی تا می کنم ) روزهای شیرینی که یادم میره پاهام اینقدر ورم کرده که خاله محدثه جون، می خنده و می گه پاهات مثل پاهای شرک شده (جالبه که من بجز پاهام اصلا ورم نکردم )
بعضی وقتها که پستهای قبلیم را می خونم کلی واسه خودم غصه می خورم که چقدر حالم بد بوده، اما خداوند مهربون خلقت مادر را به گونه ای قرار داده که سختیهای که به خاطر فرزندش می کشد را زود فراموش می کند
عاشقتم پسرم ....................عاشق لحظه ای که مرا صدا کنی .........