یه عالمه خبرهای جدید
دیروز تولدم بود و چون بابایی چند روزی است خیلی سرش شلوغه قول داد کادوشو در اسرع وقت بخره اما بساط کیک و شمع و چاقو به راه بود
جای همتون خالی
چند روز پیش رفتم جواب تست غربالگری را گرفتم خدا را شکر همه چیز خوب بود
امروز هم نوبت سونوگرافی داشتم با اینکه اولین بار بود پیش این دکتر می رفتم اما دکتر با تجربه ای و خوبی بود خیلی هم برام وقت گذاشت و همه چیز را چک کرد
من که دل تو دلم نبود قلبم داشت از جا کنده می شد
چون هنوز هم هیچ حرکتی از توت فرنگی حس نکردم و از طرفی به خاطر مسابقه پینگ پونگ هم یکم نگران بودم
ولی خب خدا را شکر دکتر راضی بود البته تا به دکتر نشون ندم خیالم راحت راحت نمیشه
اما .......
خیلی دوست داشتم ببینم آیا جنسیتش هم مشخص شده ، قبل از رفتن هم بستنی خوردم که نی نی خودشو به ما نشون بده
دکتر هم قطعی تشخیص داد و حتی در برگه سونو هم قید کرد
می دونستم بابایی دل تو دلش نیست تا بهش زنگ بزنم حسابی سر به سرش گذاشتم
گفتم تو دوست داری چی باشه گفت برام فرقی نداره فقط سالم و خوشگل باشه
من گفتم خدا را شکر که سالمه ولی چون برات فرقی نداره پس بهت نمی گم
کلی سر کارش گذاشتم گفت قول میدم زیرلفظی هم بهت بدم بگو دیگه
می خواستم بعدش برم امامزاده و کلی خدا را شکر کنم به خاطر همه چیز.................. اما متاسفانه شیشه بالابر ماشین خراب شد و بالا نمی رفت منم مجبور شدم از دور سلامی بدم و برگردم
تا اومدم سرکار خاله نسترن و خاله حمیده گفتن زود باش بگو زود باش بگو
اول می خواستم نگم اما خب گفتم اونا هم کلی خوشحال شدن و به هرکسی که تونستن ، گفتن
حالا شما هم حدس بزنید ......