7 ماه هم گذشت

به شیرینی و لبخند 7 ماه گذشت و پسرکوچولو داره به 8 ماهگی میرسه

خیلی با مزه با سینه حرکت می کنه میره جلو

خیلی دلش می خواد 4 دست و پا بره اما هنوز اونقدر دستاش جون نداره داره کم کم سعی می کنه بشینه هنوز تعادل نداره و باید کنارش پشتی بذارم

فوق فوق العاده خوش اخلاقه ، نگاش کنی می خنده اینقدر با عشق بال بال می زنه که نگو 

بابا که ازسرکار بیاد نمی دونه چطوری خودشو بهش برسونه

امیرعلی هم خیلی دوستش داره باهاش بازی می کنه هرچند یک گیرایی می ده 

بعضی وقتها باید از وسط شیردهی بلند شم برم سراغ فرمایش آقا، گیر میده که حتما همین الان پاشو بیا

به خاطر امیرعلی که غصه نخوره مجبور شدم از همون اول بچه ها را جدا بخوابونم  هرچند برای خودم خیلی سخته که در طول شب باید چندبار بلند شم و از اتاق بیام تو هال ولی خب امیدوارم واسه امیرپویان هم خوب باشه زودتر مستقل بشه

خداراشکر با 9 ماه مرخصی موافقت شد هرچند دیگه روزهای آخره ولی خب هم واسه من خوب بود هم واسه امیرپویان هم واسه امیرعلی

بااینکه امیرعلی فوق العاده باهوش خلاق بادقت و مهربونه اما بی اندازه در آماده شدن کنده ؛ صبحها با اینکه هروقت دلش بخواد می برمش مهد اما اینقدر طولش میده که نگو
آخرش عم با هم دعوامون میشه 

من داد می زنم اونم عصبانی که من مامان دادو نمی خوام