بدخوابی
با اینکه یک عالمه دوستش دارم ولی برای خوابیدن خیلی اذیت می کنه ، اینقدر صغرا کبری می کنه که دیگه عصبانی میشم
با اینکه یک دنیا عاشقشم و دلم نمیخواد ، ولی سرش داد میزنم ، کلافه میشم از دستش
فکر اینکه صبح باید زود بیدار شم و ساعت 12 یا 1 شده و ما هنوز نخوابیدیم ، بیشتر اذیتم می کنه
یکبار میگه آب می خوام یکبار میگه پتوم بده ، یکبار میگه پشتمو ماساژ بده ، یکبار میگه بغلم کن یکبار میگه کسی نیاد تو خونمون
همش فکر میکردم شاید چون روزها پیشش نیستم ، شبها میخواد بیشتر با هم باشیم ولی دیشب فهمیدم بچم انرژی تو تنش زیاده و خوابش نمیبره
دیشب اینقدر ورجه وورجه کرد و بالا پایین پرید که صورتش خیس عرق شد ، ظهر هم نخوابیده بود ، شب خیلی ارام و ماه ، خوابید
کفش جدید هم براش گرفتیم خیلی سفته ولی بچم می پوشه هیچی هم نمیگه ، خداکنه تاثیر داشته باشه
همچنان عاشق موسیقی است ، یکروز فرصت پیش اومد با هم رفتیم کنسرت ، خیلی خوشش اومد
پر از خلاقیت و ایده است ، چیزهایی را به دنیای واقعی مانند می کنه که خودمون می مونیم
رفت زیر این میز خوابید گفت این قطاره من تخت پایینی می خوابم بریم مشهد
-------------------------------------------------------------------------------------------
دیروز تو تلویزیون گورخر دید بهش گفتیم این چیه گفت نمی دونم ، گفتیم گورخر
حالا اشمش چی بود گفت گور خر ، فامیلیش خره